پارت ۱۱۷

بعد از اینکه هر چهار نفر لباس‌هاشون رو عوض کردن، از اتاق‌ها بیرون اومدن.

ات با عجله رفت سمت آشپزخونه، چند نوع میوه برداشت و سریع توی ظرف چید. چندتا بسته اسنک هم جمع کرد و همه رو گذاشت داخل یه ساک. وقتی زیپشو بست، گفت:
– «خب… آماده‌ام.»

وقتی رسیدن جلوی در، جونگ‌کوک پرسید:
– «با چی اومدین؟»

تهیونگ جواب داد:
– «با موتور.»

جونگ‌کوک سری تکون داد:
– «پس ما هم با موتور میایم.»

تهیونگ شونه بالا انداخت و سمت موتور خودش رفت.

جونگ‌کوک موتور رو از پارکینگ بیرون آورد. ات ساک رو محکم توی دستش گرفته بود. جونگ‌کوک نیم‌نگاهی بهش انداخت و با لحن آرامی گفت:
– «سنگین نیست؟»

ات، خونسرد:
– «نه. قابل تحمله.»

جونگ‌کوک همون‌طور که دستکش‌هاشو می‌پوشید، ادامه داد:
– «اگه خسته‌ت کرد، بده من.»

ات لحظه‌ای بهش نگاه کرد، بعد آرام گفت:
– «لازم نیست. می‌تونم نگه دارم.»

جونگ‌کوک دیگه چیزی نگفت. وقتی ات سوار شد، ساک رو داد دستش. ات آروم سر تکون داد و گفت:
– «ممنون.»

جونگ‌کوک استارت زد. صدای موتور فضای ساکت کوچه رو پر کرد. هر دو بی‌کلمه، اما در سکوتی ملایم و بدون تنش، به سمت ساحل حرکت کردن.
دیدگاه ها (۵)

پارت ۱۱۸

پارت ۱۱۹

پارت ۱۱۶

پارت ۱۱۵

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط